سایداسایدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

سایدونه یه دونه

سایدا و خوردن ماکارونی

          سایدا: مگه چیه ،نیگا میگا داره ؟!!! دالم نم نم  میخورم مامی:جان دلم دخمل خوشگلم چه ذوقیم می کنه واسه ماکارونی. نوووووش جوووووووووونت   ...
14 ارديبهشت 1392

این روزای سایدا 1

دختر ناز نازی مامان هشت ماهگی رو هم پشت سر گذاشت کوچولوی قشنگ مامان دیگه میتونه چهار دست و پا بره    خیلی راحت و برای مدت طولانی میشینه و دیگه نمیشه یه جا  نگهش داشت و توی یه چشم بهم زدن  جا به جا میشه خیلی خیلی جیگر شدی هر وقت که میخوابی مدت ها نگات میکنم و قربون صدقه ات میرم و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که همچین گلی رو به ما داده   آواز های خوشگل خوشگل هم که میخونی یه کمی هم لوس شدی و  اصلا نمیشه باهات حرف زد یا چیزی رو ازت گرفت. دخترم الان علاوه بر انواع سوپ ، فرنی و  زرده تخم مرغ و بیسکویت، حریره بادام، سرلاک آب میوه و موز نوش جان میکنه خوشگل و ناز  کلمه ...
12 ارديبهشت 1392

لبخند

  لــبخــند بــزن! بــدون انتــظار پاســخی از دنــیا ، بــدان روزی دنــیا انقــدر شــرمنــده مــی شود کــه بــه جــای پاســخ لبخــند ، با تمــام ســازهــایت مــی رقــصــد ...  
8 ارديبهشت 1392

رنگ آسمان

  چشم به چشمان آسمان دوخته بودم... ولی مرا گم می کرد... در میان خلوت چشمانی بسیار که خیره اش شده بودند... آنــــقدر که ناگــهـان دلتنگی سراغش آمد... و بغضش همه جا را نمناکـــ کرد... بی صدا و آرام .... همانند  چشمان من که وقتی بغضش می گیرد به آرامی دلم را سیراب می کند... می شوید... پاکــــ می کند ... و چه حالی پیدا می کند آســــمان بعد از این همه دلتنگی ... خداوند به او مداد رنگـــی هایش را می دهد تا یکبار دیگر رنگین کمان را نقاشی کند ... و چه حالی دارم من ... که کودکانه از زیر رنگین کمان آســـمان می دوم تا آرزویـــم برآورده شود ... کــــاش من هم حال تو را...
4 ارديبهشت 1392

گفتگو با خدا

  گفتم خدایا از همه دلگیرم گفت حتی از من؟ گفتم خدایا چقدر دوری! گفت تو یا من؟ گفتم خدایا تنهاترینم گفت پس من؟؟ گفتم خدایا نگران آیندم! گفت نه به اندازه من!!! گفتم خدایا دوستت دارم! گفت بیشتر از من؟ گفتم خدایا اینقدر نگو من گفت تو یا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   خداااااااااااااااااااااا این مطلب و تو یه وبلاگ دیدم خوشم اومد ...
4 ارديبهشت 1392

درد دل مادرانه

دخترم حس خوبی ندارم این روزها دلتنگم.... توهستی، پدر هست اما جای چیزی درونم خالی است  که پیدایش نمی کنم  نمی دانم چیست... شاید...... ...
4 ارديبهشت 1392