سایدا تمام هستی ام
وقتی فرشته ی نازنینم به دنیا اومد
همش با خودم میگفتم کاش سایدا زوذ زود واسم لبخند بزنه
چند روز از تولدش نگذشته بود که واسم لبخند میزد(همه میگفتن خیلی جالبه که تو این سن اینطوری لبخند میزنه)
انگار تمومه دنیا رو بهم می دادن وقتی لبخند این فرشته کوچولو رو میدیم
سایدا جون دو ماهت بود که با اون دهن کوچولوت گفتی "آوو" !
من همش می گفتم آغو آغو که بلاخره گفتی
از ذوق زدگی جیغ کشیدم ،اونم یه جیغ بنفش
بعد دوباره با خودم گفتم کاش سایدا زود خودش و غلت بزنه
عزیزکم ماه پنجم بود که خودتو واسه اولین بار غلت زدی
بعد منتظر بودم دخترم بشینه ،جیگر مامان تو ماه ششم بدون کمک می نشستی
تو ماه ششم بودی غذا خوردن رو شروع کردی
و و و
وحالا تو بزرگ شدی عزیزم تو یکساله شدی
وامروز من از شوق اینکه تو داری مستقل راه میری اشک تو چشام حلقه زد
و خوشحالم و خدا رو شکر میکنم از اینکه نظاره گر بالندگی تو هستم
یکسال گذشت...
چقدر یکسالگیت برام شیرینه!
یکسال است شدی همه ی من
دوستت دارم....